محجبه ها بانشاطند

  • خانه 

چهارشنبه های همسرداری مؤمنانه

06 دی 1402 توسط صالحه بانو

#مرد_مقتدر_بانوی_خوشبخت ۱
🍃🌺🍃

بانوی خوشبخت زنی هست که اقتدار مرد زندگیش رو تامین میکنه👌

به همین سادگی😊

راستی #اقتدار چیه؟🤔
من چه جوری به همسرم اقتدار بدم؟

خلاصه و مفیدش اینه👇
🔻 چشم گفتن به مرد خونه 🔻

به عبارت دیگه یعنی شما به عنوان یه کدبانوی نمونه🧕 بزاری مردت آقایی کنه🤵 سروری کنه👱‍♂ پادشاهی کنه🤴
اگه پادشاهی مردت رو توی خونتون تثبیت کردی و برای همه جا انداختی، اونوقت شما هم میشی ملکه این قصر باشکوه👸

اگه میخوای ملکه باشی، لازمه ش اینه که از مردت یه پادشاه بسازی👌

مفهومههههه❓️

 نظر دهید »

صله رحم

05 دی 1402 توسط صالحه بانو

🍃🌺🍃

#داستان_کوتاه

کم کم مهیّای سفر مکه می‌شدم. شنیدم پسرعمویم گرفتاری و پریشانی برایش پیش آمده و اهل و عیالش به سختی زندگی را میگذرانند. با خود گفتم ای داوود ! او خبیث و دشمن اهل‌بیت است، نباید به او کمک کنی.
دلم راضی نشد و قبل از سفر مقداری پول برایش فرستادم و عازم سفر پر از نور زیارت خانه خدا شدم.
قبل از رفتن به مکه در مدینه خدمت امام صادق (ع) رسیدم. لحظاتی که گذشت امام علیه السلام فرمود: ” روز پنج‏شنبه که اعمال شما(شیعیان) بر من عرضه شد، در میان کارهاى تو، عملى مرا خوشحال‏کرد و آن این بود که تو نسبت‏ به پسرعمویت #صله_رحم انجام دادى. همانا این پیوند تو، در برابر قطع ارتباط او، سبب نزدیک شدن‏مرگ اوست.”

🔹خاطره ای از داوود بن كثير رقّی

منبع : منتهي الآمال مرحوم حاج شيخ عباس قمي مترجم/مصححكاظم عابديني مطلق

 نظر دهید »

خدا را دیدم

29 آبان 1402 توسط صالحه بانو

#داستان_کوتاه

🖌 خدا را دیدم

حسنا همانطور که موهایش را شانه می‌زد رو به مادرش کرد و پرسید: مامان گلم من میخوام خدا رو ببینم. میشه فردا بریم خونه خدا؟
لبخندی بر لبانم نشست و با آرامش او را در آغوش گرمم گرفتم. کمی که بوسه بارونش کردم گفتم: عشق مامانی نفسم خدا رو با چشممون نمیتونیم ببینیم.
حسنا اخمی کرد و با لب و لوچه آویزون گفت : من میخوام خدا رو ببینم.
گونه ی سرخش رو بوسیدم و گفتم: میخوای یه آزمایش انجام بدیم؟
با برقی که توی چشماش بود گفت: آخ جون آزمایش. چی بیارم مامان گلم؟
_ دو تا حبه قند و یه لیوان آب و یه قاشق.
خیلی سریع با خوشحالی کودکانه اش وسایل رو آورد.
ازش پرسیدم اینجا چیا می‌بینی ؟
گفت: قند و لیوان آب و قاشق.
گفتم: قندا رو بریز توی لیوان آب و خوب هم بزن تا دیگه قندی توی آب نمونه.
همونجور که مشغول هم زدن قندا بود از فرصت استفاده کردم و یک صفحه از کتابی که دستم بود رو مطالعه کردم.
خوب که قندا در آب حل شد صدام زد و با هیجان گفت مامان قندا آب شد.
لبخندی نثار رخ ماهش کردم و گفتم: دخترک ناز من حالا بگو چیا میبینی؟
با حالت تعجب گفت: یه لیوان آب قند و قاشق.
متفکرانه و جدی پرسیدم: آب قند کو ؟ من که قندی نمی‌بینم ؟
با چهره‌ی جدی و خندان گفت: ای بابا قندا توی آبه دیگه اما پیدا نیست.

گفتم: دخترکم همونطور که میگی قند توی آب هست ولی ما نمی‌بینیم ،خدا هم هست ولی ما نمی‌تونیم اونو ببینیم.
اینجا تو میگی چون قند رو نمی‌بینم پس توی آب هم، قندی نیست؟
حسنا: نه.
_ خب حالا آب قندت رو بخور و بدو بیا بازی.
حسنا خوشحال از اینکه جواب سؤالش را یافت، لیوان آب قند را نوشید و چشمکی برای من زد.

#خداشناسی
#کودک
#مطالعه

 نظر دهید »

آرام در آغوش خون

26 آبان 1402 توسط صالحه بانو

🍃🌺🍃

دلم یک سبد پر از گل نرگس می‌خواهد
نرگس های خوشرنگ و خوشبو
ای کاش می توانستم این را
هدیه میدادم به نوگلان غزه
به مادران شهید مقاوم غزه
به برادران اشهدخوان در گوش برادر زخمی
به دختران پناه برده در آغوش برادرها
به مردان با صلابت و سلحشور غزه

#غزه
#نسل_کشی
#کودک_کشی

🌷 هدیه به روح شهدای مظلوم فلسطین صلوات
و دعای صبر جمیل و پیروزی زودهنگام برای بازماندگان 🌱

✍ یادداشت های یک بانو 🎀

صمیمانه یادداشت ها و دلنوشته هایم را به قلم می‌آورم تا راهنمای دل حقیقت جویان باشد.

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

محجبه ها بانشاطند

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • داستان کوتاه
  • طبیعت زیبای ایران

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس